
- ترزا بیجن (دانشیار فلسفه سیاسی دانشگاه آکسفورد)
- جنجالهای امروزی در کمپهای دانشگاهی منعکس کننده نزاع میان دو مفهوم متمایز یک واژه است-آنچه یونانیان isegoria و parrhesia مینامیدند.
- کمتر چیزی همچون اولویت -و تساهل- تعهد ما به آزادی بیان آشکارا دموکراسی در آمریکا را از نوع اروپاییاش متمایز میکند. با این حال مباحثات جاری در دانشگاههای آمریکا نشانگر این است که آزادی بیان به سوژهای متعصبانه بدل شده است. در حالیکه دانشجویان محافظهکار از اهمیت دعوت از سخنرانان جنجالی به کمپها و تحریک کردن دیگران دفاع میکنند، بسیاری از لیبرالهای خودخوانده اقدام به تلاشهای فزاینده برای برهمزدنِ حتی خشونتآمیز و تعطیلی [سخنرانیهای] آنان کردهاند. آنها چنین استدلال میکنند که آزادی بیان برای بعضیها در خدمت بستن دهان و حذف کردن دیگران است. برای طرد صداهای نفرتزا یا صدای آنها که به طور تاریخی دارای امتیازات ویژه بودهاند، مرامنامهای لازم است تا برابری را عملیاتی کند، تا اقشار به حاشیه رانده شده و آسیبپذیر سرانجام بتوانند سخن بگویند و شنیده شوند.
- دلیل اینکه ارجاع به متمم اول قانون اساسی نمیتواند درباره جنجالهای این کمپها تصمیم بگیرد این است که یک منازعه بنیادیتر مابین دو مفهوم بسیار متفاوت آزادی بیان در جریان است. نزاع بر سر آنچه یونانیان باستان در یکسو isegoria و در سوی دیگر parrhesia می نامیدند قدمتی به اندازه خود دموکراسی دارد. امروزه هر دو واژه اغلب به صورت «آزادی بیان» ترجمه میشوند اما معانی آنها به نحو حائز اهمیتی متمایز بوده و هستند. در یونان قدیم، ایزگوریا وصف حقِ برابر شهروندان برای شرکت در مباحثات عمومی مجمع دموکراتیک بود؛ و پرزیا، جواز گفتن آنچه فرد دوست داشت بگوید، آنگونه، آنزمان و به آن که دوست داشت بگوید.
- هنگامی که موضوع صحبت دانشگاههای خصوصی، بنگاهها یا شبکههای اجتماعی است، سانسورچیهای باالقوه خود شهرونداناند و نه دولت. نهادهای خصوصی مانند فیسبوک یا توئیتر، و البته دانشگاه ییل یا میدلبری، دامنه حق گستردهای برای تنظیم مقررات و ممانعت از سخنپراکنی اعضایشان دارند. همچنان که، توده کاربران آنلاین را افراد خشمالودی تشکیل میدهد که به جامه عمل پوشاندن به حق خود برای آزادانه سخن گفتن مشغولند. دست به دامان متمم اول شدن در این پروندهها برگ برنده نیست بلکه مغالطه بیربطی [Non sequitur] است.
- جان استوارت میل استدلال کرده بود که عمدهترین تهدید برای آزادی بیان در دموکراسیها نه دولت بلکه جباریت جمعی سایر شهروندان است. و با اینحال امروز، بخش عمده لیبرتارینهای مدنی که خود را در قاموس وارثان میل میبینند در اثبات نادرستی و یا مواجهه با مباحث مربوط به آزادی بیان و برابری که مخالفانشان ارائه میدهند ناموفق بودهاند.
- دو مفهوم کهن آزادی بیان، تصورات مدرن لیبرال دموکراتیک ما را به طور شگفتانگیز و بازگشتناپذیری تحت تاثیر قرار داده اند. اما از آن مهمتر، درک اینکه نه یک مفهوم آزادی بیان، بلکه دو مفهوم از آن وجود دارند، و اینکه این دو غالباً با هم در تنازع، اگر نگوییم تضاد آشکار، میباشند به تشریح صورت مایوس کننده بحثهای معاصر، چه در اروپا و چه آمریکا-کمک میکند و اینکه چرا وقتی بحث به مهمترین موضوعات میرسد اغلب احساس میکنیم انگار زبان هم را نمیفهمیم.
- از میان دو مفهوم آزادی بیان، ایزگوریا قدیمیتر است. تاریخ آن به قرن پنجم پیش از میلاد باز میگردد، هرچند مورخین اتفاق نظر ندارند که از چه زمانی دقیقاً عمل دموکراتیکِ رخصت دادن به هر شهروند که قصد سخنرانی در مجمع را داشته باشد آغاز شد. به رغم ترجمه رایج «آزادی بیان»، یونانیان عیناً منظوری نزدیک به «بیان برابر در معرض عموم» را داشتند. فعل agoreuein که واژه اصلی از آن مشتق شده است با «آگورا» یا بازارگاه همریشه است-که مکانی عمومی برای گردهماییهای مردم از جمله فلاسفه و صحبت کردن بوده است.
- در دموکراسی آتن ایده سخن گفتن برای جمعی غیررسمی در آگورا به بستر رسمیتر اکلسیا ekklesia یا مجمع سیاسی انتقال یافت. جارچی میپرسید "کیست که بخواهد برای مجمع سخنرانی کند؟" و سپس فرد داوطلب از "بما" یا سکوی سخنرانی بالا میرفت. در تئوری، ایزگوریا بدین معنی بود که هر شهروند آتنی صاحبقدری حق شرکت در مناظره و اقناع همشهریان دیگرش را داشت. در عمل ولی، تعداد شرکت کنندگان نسبتاً کمتر بود و محدود به سخنوران حرفهای و رجل سیاسی مسنتر میشد که نزدیک به سکوی خطابه مینشستند. (اتهامات موجب سلب صلاحیت شامل فحشاء و ارتشاء بود)
- هرچند آتن تنها دموکراسی جهان باستان نبود، به اصل آتنی ایزگوریا از آغاز به عنوان چیزی خاص نگریسته میشد. هرودوت مورخ حتی شکل حکومت آتن را نه دموکراسیا که ایزگوریا توصیف کرده بود. به گفته دموستنس خطیب و میهنپرست قرن چهارم، قانون موسس آتنی مبتنی بر سخنرانیها (Politeia en logis) بود و شهروندانش ایزگوریا را به عنوان مرام زیستن خود برگزیده بودند. اما برای منتقدان آن، این علاوه بر یک خصیصه، یک اشکال نیز بود. یک منتقد، که اصطلاحاً «الیگارش پیر» خوانده میشد، شکایت کرده بود که حتی بردگان و اجنبیها از ایزگوریا در آتن بهرهمندند، و بنابراین کسی نمیتواند آنها را مانند جاهای دیگر آن طور که باید و شاید ادب کند.
- ممکن است منتقدانی مانند الیگارش پیر به قصد تاثیر کمیک در گفته خود اغراق کرده باشند، اما به هر حال نکتهای نیز داشتهاند: همانطور که ریشه یابی واژه نشان میدهد ایزگوریا اساساً درباره برابری بود نه آزادی. و بدین عنوان، به عیاری برای دموکراسی آتنی بدل شد که نه به خاطر ممانعت از شهروندی بردگان و زنان (همانطور که همه جوامع بشری تا این اواخر چنین بودند) بلکه به خاطر در بر گرفتن فقرا خود را از دیگر دولتشهرهای یونان متمایز میکرد. آتن حتی با به کارگیری پرداخت مالی برای فقیرترین شهروندان، قدمهای مثبتی برای کارآمدتر کردن این برابری در بیان عمومی برداشت تا فقرا نیز در مجمع حاضر شده یا به عنوان هیئت منصفه در دادگاهها خدمت کنند.
- پس به عنوان شکلی از آزادی بیان، ایزگوریا ضرورتاً سیاسی بود. رقیب آن پرزیا، دامنه شمول بیشتری داشت. اینجا مجدداً ترجمه انگلیسی رایج «آزادی بیان» میتواند گمراه کننده باشد. معنای واژه یونانی چیزی شبیه «همه گفته ها» است و به ایده آزادانه سخن گفتن یا رک گویی نزدیک میشود. لذا پرزیا دلالت ضمنی داشت بر گشودگی، صداقت و شهامت گفتن حقیقت، حتی وقتی که مقصود رنجاندن بود. مجری پرزیا (یا پرزیاستس) به معنای دقیق کلمه کسی بود که هر چه دل تنگش میخواست میگفت.
- پرزیا میتوانست یک جنبه سیاسی داشته باشد. دموستنس و خطیبان دیگر تاکید کردهاند وظیفه آنها که به ایزگوریا در مجمع میپرداختند بیان آن بود که در ذهن داشتند. اما این مفهوم اغلب در خارج از اکلسیا و کم و بیش در بستری غیررسمی به کار برده میشد. در تئاتر، نمایشنامهنویسان پرزیایی همچون آریستوفان با به سیخ کشیدن همشهریان خود همه را همه جوره می رنجاندند، از جمله سقراط و با ذکر نام. اما پرزیاستسهای مبتنی بر پارادایم در دنیای باستان، فلاسفه یا به قول خودشان عاشقان حکمت مانند سقراط بودند که با همشهریان خود در آگورا مواجه شده و دشوارترین حقایقی را که کمتر کسی علاقه به شنیدنش داشت بر زبان میراندند. در میان اینان، دیوژنس کلبی بود که به زندگی در خمره اشتهار داشت، در معرض عموم خودارضایی میکرد و به اسکندر کبیر گفته بود که از سر راه نور آقتابش کنار برود - همگی به این خاطر تا حقیقت عادات نابخرد همشهریان یونانی خود را آشکار کند.
- خطر ذاتی نهفته در رنجانندگی پرزیا برای محافل قدرت – خواه یکهسالارانی چون اسکندر و یا اکثریت دموکراتیک- میشل فوکو را به خود جلب کرد، چنان که در 1980 آن را به سوژه سلسله درسگفتارهای خود در برکلی بدل کرد. (خانه اصلی جنبش آزادی بیان در کمپهای دانشگاهی) فوکو متوجه شد که عمل پرزیا الزاماً دربردارنده یک عدم تقارن در قدرت است، از این رو «قراردادی» است میان مخاطبین (چه یکنفر چه بیشتر) که متعهد میشدند نسبت به هر رنجشی روادار باشند، و ناطق، که میپذیرفت تا حقیقت را به آنان بگوید و ریسک عواقبش را بپذیرد.
- ایزگوریا از اساس درباره برابری بود، و متعاقباً، پرزیا درباره آزادی به معنای اذن، - نه یک حق، بلکه امتیازی ناپایدار که بر حسب خوشایندی طرف قدرتمند اعطا میشد. در دموکراسی آتنی، طرف قدرتمند معمولاً به معنای اکثریت همشهریان خود فرد شهروند بود، که معروف است با عربده زدن صدای ناطق مورد تنفر را خفه میکردند و یا حتی او را به زور از سکو پایین میکشیدند (از جمله گلاکون برادر افلاطون). این شکل باستانی ناطقان «بدون مرامنامه» که حساسیتهای عمومی را جریحهدار میکردند ممکن بود با عواقب مرگباری روبرو شوند – آنطور که محاکمه و مرگ سقراط، دوست و استاد افلاطون بدان گواهی میدهد.
- هیچ چیز همچون شکستهایی که با ایزگوریا و پرزیا گریبان افراد مورد علاقه افلاطون را در طول حیاتش گرفت، نمیتواند به شرح این مسئله کمک کند که چرا پدر فلسفه غرب برای این دو مفهوم در آثارش هیچ اهمیتی قائل نشد. بدون شک افلاطون می بایست فهمیده باشد که علیرغم تفاوتهایشان، هیچیک از این دو مفهوم مبتنی بر مشهورترین درک شاخص یونانی از سخن یعنی لوگوس نبود– که همان خرد یا استدلال منطقی است.
- ارسطو شاگر افلاطون، لوگوس را به عنوان استعدادی که نوع بشر را الزاماً تبدیل به حیوان سیاسی میکرد بازشناخت. و همچنان نه ایزگوریا و نه پرزیا با سخن خردورزانه و برهانآوریهای لوگوس به عنوان یگانه لایق آزادیِ برابر یا اذن اینهمان نشدند. به نظر میرسد این هم منظور افلاطون بوده است – چگونه بوده است که یک شهر دموکراتیک که خود را به آزادی بیان مفتخر میکرد، یک فرد آتنی فرمانبردار لوگوس را به جرم بر زبان راندن آن به مرگ محکوم میکند؟
- شاید تعجبآور نباشد که با سقوط دموکراسی آتنی پرزیا نسبت به ایزگوریا با سهولت بیشتری باقی ماند. در زمانی که نهاد دموکراتیک یونانی به دست امپراطوری مقدونی و بعدها رومیان در هم کوبیده میشد، پرزیا به صورت یک استعاره به ماندگاری خود ادامه داد. یکهزار سال پس از سقوط رم، اومانیستهای رنسانس پرزیا را به عنوان فضیلت ممتاز مستشارانی که همصحبت شهریاران قدرتمند و طالب نصایح صریحاللهجه بودند احیا کردند. این پرزیا در حالیکه اغلب در لفافی تدافعی پوشانده میشد، قابلیت تکاندهندگی خود را از دست نداد. حقایق دشواری که به واسطه ماکیاولی و هابز به حاکمان بالقوه ارائه شدند الهامبخش نسل آزادیخواهان شوریدهسر در راه نیز گردیدند.
- معذلک، اقتباس دیگری از سنت پرزیاییِ حقیقتگویی به اصحاب قدرت در دسترس اروپیان ابتدای عصر مدرن قرار گرفته بود. مسیحیان اولیه ورقی از دفتر دیوژن را در پخش خبر خوبِ اناجیل در عصر یونانی-رومی به عاریت گرفتند – خبری که محتملاً به گوش مقامات رومی آنقدرها هم خوشایند نبود. بسیاری از مسیحیان که پس از اصلاحات خود را پروتستان می نامیدند، بر این باور بودند که بازگشت به شکلی تبلیغ پرزیاییِ اصیل و تعمداً رنجاننده، برای تجدید خلوص مسیحیت ابتدایی کلیسا الزامی است. به عنوان مثال معروف است که کوئیکرهای اولیه عبادات آنگلیکنها را با عربده کشی بر سر کشیش و لخت شدن در منظر عموم به عنوان یک نشانه مختل میکردند.
- ایزگوریا نیز وارثان مدرن خود را داشت، اما در غیاب نهادهای دموکراتیکی ماند اکلسیای آتنی، ضرورتاً صورت متفاوتی به خود گرفت. بیانیه حقوق انگلستان در 1689 آزادی بیان و مناظره در پارلمان را تضمین کرد، و بنابراین فقط اعضای پارلمان را در بر گرفت، و نیز فقط وقتی که در صحن حاضر بودند. برای بسیاری کسان که سهمی از مداخله رسمی سیاسی نداشتند، ایده ایزگوریا به مثابه حق بیان عمومیِ برابری که به همه شهروندان تعلق دارد نهایتاً از عرصه عینی عمومی به سپهر معنوی عمومی کوچ کرد.
- برای فیلسوفانی مانند اسپینوزا و ایمانوئل کانت، آزادی بیان عمدتاً به معنای آزادی فکری برای مشارکت در تبادل عمومی مجادلات بود. در سال 1784، پنج سال پیش از انقلاب فرانسه، کانت اصرار ورزیده بود که «آزادی به کار بستن عمومی عقل» حق بنیادین و برابر همه ابناء بشر و شهروندان است. به شکل مشابهی وقتی استوارت میل کمتر از یکسده بعد «درباره آزادی» را نوشت، از آزادی بیان به همان شکل دفاع نکرد بلکه بیشتر «آزادی فردی تفکر و مباحثه» در طلب جمعی حقیقت را مد نظر داشت. در حالیکه آزادی برابرِ ایزگوریا برای این متفکران ضروری باقی ماند، اما فکرِ خود را به جای بیانگری عینی – عمل فیزیکی سخن گفتن برای دیگران و شرکت در مناظرات- بر عمل ذهنی خردورزی و تبادل ایدهها و جدلیات، غالباً به شکل مکتوب، متمرکز کردند. و بنابراین، از پس دورهای دوهزار ساله، روشنگری بالاخره ایزگوریا و لوگوس را در مفهوم ایدآلیزه شده آزادی بیان به مثابه آزادیِ صرفاً برای بیان عقلانی و سنجش عُقلایی یکپارچه ساخت، عملی که حتماً افلاطون را مفتخر میساخت.
- این ایدآلِ لوگوسمحورِ روشنگری تا به امروز به عنوان نقطه ثقل درک اروپایی از آزادی بیان باقی مانده است. تلاشهای اروپا برای جرم انگاشتن سخن نفرتزا سهم بزرگی را به کانت مدیون است که آزادی بیان (عقلایی) در جمع را تحت عنوان «بی ضررترین» [همه آزادیها] وصف کرده بود. مشابه این گفته را نمیشد برای پرزیای باستان یا ابتدای عصر مدرن ذکر کرد که همواره برای گوینده و شنونده به یکسان تهدیدآمیز بود. در واقع، این ضرر آشکار ناشی از مبلغان مسیحیت پرزیایی برای حساسیتهای مذهبی همسایگانشان بود که منجر شد بسیاری از پروتستانهای اونجلیکی به قصد فرار از تعقیب قانونی خود در اروپا به آزادی بزرگتر – یا اذن- دنیای نو در آمریکا بگریزند. بنابراین ردّپای خود-استثناپنداری [Exceptionalism] آمریکایی را تا قرون هفدهم و هجدهم میتوان دنبال کرد: در حالیکه آمریکا مبلغین اونجلیکی و آزادیخواهان را به دست آورد، اروپا فلاسفه را نگاه داشت.
- امروز پایگاه دادهها درباره آزادی بیان در کمپهای دانشگاهی آمریکا نشان میدهد که مفاهیم رقیب ایزگوریا و پرزیا زنده و جاریاند. هنگامی که دانشجویان معترض مدعی میشوند که صداهای معینی را با اتکا به بی-اساسنامهگری، فشار اجتماعی، یا سانسور آشکارا-تحت لوای خود آزادی بیان، خاموش میکنند ممکن است وسوسه انگیز باشد که آنها را تحت عنوان ریاکاری یا در بهترین حالت گیجی تخطئه کنیم. آنطور که خودم در واقعهای در کالج کنیون در سپتامبر مشاهده کردم، هنگام مواجهه با چنین مجادلاتی پاسخ من به عنوان یک طرفدار متعصب آزادی بیان با موهای جوگندمی ادامه دادن به موعظه نوکیشان درباره متمم اول قانون اساسی است، اما با یک نومیدی زیرپوستی درباره «بچههای امروزی» و شکستشان در درک مبانی لیبرال دموکراسی.
- تعجبی ندارد که «بچه ها» متقاعد ناشدهاند. در حالیکه هشدارها نسبت به محتوای اخبار، فضاهای امن و بی-اساسنامهگری سرخط خبرها را از آن خود کردهاند، نظرسنجی از پی نظرسنجی نشان میدهد که یک تغییر جهت نامحسوس در آداب ما در جریان است. برای نسلی که متقاعد شده بیان نفرتزا به خودی خود شکلی از خشونت یا «ساکت کردن» است ارجاع به متمم اول آدرس اشتباه دادن است. اکثر این دانشجویان به هیچ وجه خود را در حال مقابله با آزادی بیان نمیبینند. آنچه برای آنان مهم است حق بیان برابر، و دسترسی برابر به مجمعی عمومی است که در آن محذوفان و به حاشیهراندگان تاریخی فرصتی برابر با نورچشمیها برای شنیده شدن و به حساب آمدن پیدا میکنند. این یک دعوی ایزگوریاست و یکبار که فرد آن را بدین صورت بفهمد، چیزهای بیشتری دیگری آشکار میشوند – از قبیل تباین با خواستِ به کارگیری پرزیا توسط مخالفانشان، که گاه برای تقلیل «آزادی بیان» به مجوز توهین مصمم به نظر میرسند.
- شناخت کارکرد ایدههای کهن در این مجادلات مدرن، آنهایی از ما را که متعهد به سنت پرزیایی آمریکا در حقیقتگویی به قدرت هستیم در موقعیت بهتری برای دفاع از آن قرار میدهد. این مسئله نشان میدهد که برای مغلوب کردن طرفداران مدرن ایزگوریا – و یادآوری آنچه پرزیاستسهای مدرن برایش می جنگند- فرد باید ورای متمم اول در پی اصل دیگر دموکراسی آمریکایی، یعنی برابری، برود. گذشته از این، نبوغ متمم اول در به هم رساندن پرزیا و ایزگوریاست از راه تضمین حق برابر و آزادی شهروندان نه فقط برای «به خدمت گرفتن عقلشان» بلکه به زبان آوردن آنچه در ذهن دارند. متمم اینگونه عمل میکند چرا که جایگزین آن اعطای این مجوز به قدرتهای بالقوه است تا آن آزادی را به مثابه یک اذن به برخی افراد ببخشند در حالیکه چنین عطیهای را برای سایرین انکار میکنند.
- در بسترهایی که قانون اساسی به کار نمیاید، مانند دانشگاه خصوصی، این ضدیت با رفتار خودسرانه موضوع فرهنگ است نه قانون، اما کمتر از آن مبرم و حائز اهمیت نیست. همانطور که مبلغین مسیحی، معترضین و گستاخانی که سنت پرزیایی آمریکا را بنیان نهادند به خوبی میدانستند: وقتی حقوق همه عطیه عده قلیلی میشود، نه آزادی و نه برابری نمیتواند پایدار بماند.
برچسبها: سیاست







چند روز پیش کتابی خواندم که تعدادی از شما بی شک آن را خوانده اید، کتابی از همینگوی به نام پیرمرد و دریا. بعد از خواندنش غافلگیر شدم از اینکه به چشم خود دیدم اخلاقیات همینگوی در نهایت یکی از همان اخلاقیات مالوف است. میگویم اخلاقیات همینگوی، برای اینکه واضح است او دغدغه اخلاق دارد، و اینکه این غیرمنصفانه است اگر اخلاقیات را در کارش نبینیم. و اساسا، به سادگی، این اخلاقیات ارباب است، اخلاقیات ارباب مطابق هگل، فکر نمی کنم مطابق نیچه، اما باید در این باره دقیقتر بود. 







به روال چند سال اخیر باز هم شبکه یک سیما در پربیننده ترین ساعات پنجشنبه شب مستندی به کارگردانی نادر طالب زاده را درباره یازده سپتامبر به روی آنتن برد که مثلا قرار بود ما را درباره چیزهایی قانع کند که ارتباط منطقی بینشان وجود نداشت. من البته نمیدانم میشود اسم این تولیدات سیما را مستند گذاشت یا نه، شاید رپورتاژ آگهی عنوان بهتریست. در این رپورتاژ آگهی با الکس جونز،محقق و و فیلمساز و از معتقدین به تئوری توطئه در ۱۱ سپتامبر مصاحبه شده و تمام اصرار بر این بود که ثابت شود ۱۱ سپتامبر اساسا طبق نقشه سرویسهای اطلاعاتی انجام شده است. تصاویر گزارش چیزی بیش از همان صحنه های تکراری هر ساله منتها با آب و رنگ تازه تر نبود و همان سوالات را هم تکرار میکرد. ولی چند ابهام.


