• دارویی وارداتی و کلیدی در درمان یک بیماری خاص را در نظر بگیرید که تهیه آن با شمول بیمه از داروخانه های تحت تکفل دولت n میلیون تومان و به صورت آزاد از همان داروخانه ها 8n میلیون تومان است. این دارو هیچ جایگزین ارزانتر یا مشابه داخلی ندارد و پروتکل درمانی استاندارد آن چندین ماه مصرف را توصیه کرده است که بی آن اثرگذاری مطلوب نخواهد بود. بیماری را ببینید که در میانه درمان بیماری سخت خود قرار داشته و به روال مالوف جهت تهیه دارو به داروخانه مرکزی مراجعه کرده و پس از مکثی طولانی با پاسخ اپراتور تایید نسخ تامین اجتماعی مواجه می‌شود: متاسفانه دارو از شمول بیمه خارج شده است و قیمت آن 8n میلیون تومان خواهد بود. بیمار با شگفتی و اعتراض بیان می‌کند که او در میانه پروسه درمان قرار داشته، عطف قانون به ماسبق ممکن نیست و امکان پرداخت چنین هزینه گزافی را ندارد. اپراتور با خونسردی اعلام می‌دارد بخشنامه اخیراً در سیستم یکپارچه سازمان ابلاغ شده است و کاری از دست او برنمیاید مگر اینکه خود بیمار مستقیماً به ساختمان مرکزی مراجعه و با رییس اداره مربوطه مذاکره نماید. روز بعد بیمار با سرخوردگی و در حالیکه صدای قدمهای مرگ را بلندتر از همیشه می‌شنود راهی ساختمان مرکزی در نقطه دیگری از شهر شده و سراغ رییس مربوطه را می‌گیرد. منشی رییس ابتدا او را به «دایره استثنائات مشمول بند فلان» راهنمایی کرده و از او می‌خواهد فرم مربوطه را پر نماید تا درخواستش در «شورای واحد تبصره ب» که ماهیانه یکبار تشکیل جلسه می‌دهد بررسی گردد. بیمار با ناراحتی بر خواست دیدار با رییس پافشاری می‌کند اما این بار با پرخاش منشی مجبور به ترک محل می‌شود. او فرصت درمانی آن هفته را از دست می‌دهد. هفته بعد با اضطرابی هستی شناختی و حالی به وخامت گراییده مجدداً پای به همان داروخانه می‌گذارد. بر صندلی اپراتور پیشین، فرد دیگری نشسته است. بیمار همان نسخه را تحویل داده و نومیدانه منتظر می‌ماند. اپراتور در آنی تمام نسخه را تحت شمول بیمه تایید کرده و سخن از هیچ بخشنامه‌ای به میان نمیاورد. داروها تحویل شده و بیمار با شگفتی به مرکز درمانی مراجعه می‌کند.
  •  این واقعه ظرف چند هفته در چند داروخانه دولتی شهر و چند استان مختلف تکرار می‌گردد و جانهایی را خسته و به مرگ نزدیکتر می‌کند.
  • در توصیف درام اجتماعی اخیر کِن لوچ، او که هر فیلمش بیانیه‌ صریحی علیه بیعدالتی و دیوانسالاری فاسد است، نوشته‌اند جهنم بوروکراتیکی از مینی‌هیتلرهای کارگزار که شانه بالا انداخته و می‌گویند«فعلاً سیستم قطع است.» دنیای قشنگ نویی که فرمانروایانش نه وکلا و وزرا که کارمندان جزء خونسرد و بی‌رحم اداراتند که با وظیفه‌شناسی آیشمنیِ خود بیگناهان را به اتاق گاز بوروکراسی می‌فرستند. حکایت واقعی بالا در تهران اتفاق میافتد و ماجرای دنیل بلیک در نیوکاسل. منتقدانی البته فیلمنامه لوچ را سانتیمانتال دانسته‌اند: کدام خدای اساطیری به مسئولان اداره کاریابی نیوکاسل اجازه داده است تا درخواست مستمری بلیک را که با بیماری قلبی دست به گریبان است و پزشکان ممنوع‌الاشتغالش کرده‌اند رد کنند؟ و درخواست کیتی و فرزندانش صرفاً بابت تاخیر در ملاقات با اپراتور خود به زمانی نامشخص موکول شود تا او به آخرین منبع درآمدش، تنش، دست بیازد؟ برای بیماری که در صف تهیه دارو در تهران از ناراحتی کم مانده بود به گریه بیافتد پاسخ چنین سوالی واضح است: خدای بخشنامه‌ها که مُنشی پرخاشجویی هم دارد.
  • اینجانب دنیل بلیک

برچسب‌ها: بوروکراسی
+ نوشته شده در  14 Mar 2017ساعت 20:56  توسط نوستالژیک  |