- این هم از شوخیهای روزگار است که ماکسیمیلیان روبسپیرِ حقوقدان که دوران وحشت پس از انقلاب فرانسه را به نامش سند زدهاند در بحرانیترین روزهای انقلاب در صحن کنوانسیون چنین نطق غرّایی علیه مجازات اعدام میکند. به لحاظ استدلالی رتوریک او حتی شاید قانعکنندهتر از جرمی بنتامِ لیبرال باشد که در همان برهه در بریتانیا از غیرعقلانی بودن اعدام میگفت. روبسپیر در ابتدا به عنوان یک وفادار به آرای روسو مخالف هر حکم اعدامی بود ولی بعدتر با تغییر مقتضیات زمان خیانت به میهن را مستثنا کرد. هنگامی که در جلسه تعیین تکلیف لوئی شانزدهم حمایت خود را از اعدام او اعلام میکند متاسف است:«آقایان، من شخصاً از حکم اعدام منزجرم، و هیچ عشق و نفرتی به شخص لوئی ندارم، ولی از گناهان او متنفرم و با کمال تاسف باید حقیقتی را اعلام کنم: لوئی باید بمیرد، تا میهن زنده بماند.» مسئله وقتی بغرنج شد که مجمع قانونگذار قانون تعقیب مظنونین را تصویب کرد. در بندی از آن آمده بود:«اشخاصی که بر خلاف آزادی اقدامی نکردهاند لیکن قدمی نیز در راه نیل به آزادی برنداشتهاند همردیف خائنین درجه یک خواهند بود.» و اعدام خائین نیز در نظر روبسپیر بلامانع بود. جواد طباطبایی جایی به درک رادیکال روبسپیر از مُدراسیون (میانهروی) و مُدرانتیسم (اعتدال دانتونیستها به مثابه یک مسلک) و تمایزی که میان این دو قائل بود اشاره میکند؛ اینکه ژاکوبنها هم آگاه بودند که افراط و تفریط بد است و بنا به اخلاق ارسطویی میبایست حدّ وسطی یافت که بر آن تکیه زد. اما در عینحال نیز چشم بر این واقعیت نبسته بودند که حوزه اخلاق فردی، منافع خصوصی است و حوزه مناسبات سیاسی، مصالح عمومی و این دو از اساس منطق متفاوتی دارند. تعادل نیروها در حوزه سیاست بر خلاف اخلاق که واجد حدود ثابتیست، ناپایدار و دائماً در شُرف تغییر است و این مقتضیات روز است که حدّ میانه را تعیین میکند. از سوی دیگر، خودکامگان و هوادارانشان از آن رو تن به مُدرانتیسم داده و بر طبل اعتدال و سیاست گام به گام میکوبند که راه بردگی را گشوده نگهداشته و تازیانه خشونت را در زمان مناسب فقط خود به دست داشته باشند. سیاست گام به گام به تعبیر روبسپیر حجابی است بر قصد بعدی اینان بر اِعمال خشونت. ضدّ انقلاب از این نظر با افراط مخالف است که میخواهد خود بعداً دست به افراط بزند. و این استدلالی بود که در تاریخ معاصر علیه همهی دولتهای مستعجل پساانقلابی به کار برده شد.
- با این حال، روبسپیر را با هیچکدام از این اقوال به یاد نمیاورند. آنچه از همه سخنرانیهای پرشور او در کنوانسیون به یاد مانده این خطابش به ملت فرانسه است:«ای شهروندان، آنچه شما میخواستید انقلابی بود بدون انقلاب؟»

برچسبها:
انقلاب,
خشونت,
سیاست
+ نوشته شده در
24 Mar 2018ساعت 20:46  توسط نوستالژیک
|
- در سکانس پایانی فیلم، وقتی شورش خاموش مادر علیه پاتریارشی پدر به سرانجام رسیده و از گوشه کادر پیکر رنگپریده پدر را میبینیم که کاردآجین در بستر مرگ خوابیده، کارگردان با دکوپاژی تنشزا، انگار باز هشدار میدهد که همچنان از این حل و فصل دشواره پدر تا راهی به وضعیت نرمال فاصلهای هست: درِ آپارتمان قفل میشود و «خانواده» پیش پای مادر به صف میایستند، تا شاید دورِ جدیدی از بازی خانواده به سبک یونانی را این بار در محضر«خشونت بانو» آغاز کنند. شبح یونانِ به لحاظ اقتصادی ورشکسته، مفلوک و ازهم پاشیده در سرتاسر فیلم حاضر است. یونانِ پدوفیل آدمهای موقّر، یونان زناکار با محارم، یونان بوروکراتیک که ماموران سختگیرِ اداره تامین اجتماعیاش به سادگی رودست میخورند، و همزمان یونان [حالا دیگر] محاسبهگری که با خودکشی آنگلیکی لازم میداند یادآوری کند حق اولاد 170 یورویی پدر قطع خواهد شد. در خشونت مستتری که آلکساندورس آوراناس به تصویر میکشد همه شریکند؛ از پدر منضبط حسابدار تا مافوق بداخلاقش در شغلی عاریهای که دولت با حقوق پایین برای بیکاران پنجاه سال به بالا «خلق» کرده است، و حتی کوچکترین دختر خانواده وقتی برادرش را در جهت برنامه تادیبی پدر با سیلیهای پیاپی تحقیر میکند.
- فیلم آوراناس انصافاً فیلم سختی است.

برچسبها:
خشونت,
La Femme
+ نوشته شده در
13 Aug 2017ساعت 10:54  توسط نوستالژیک
|
+ نوشته شده در
24 May 2011ساعت 12:17  توسط نوستالژیک
|
-
اول به دیاگرامِ توصیفات خبرنگار فارس از ترتیب واکنش آن پانزده هزار نفر به ورود محکوم به اعدام دقت کنید: همهمه~» فحاشی~»سوت و کف~»[هدایت مسئولین]~» الله اکبر.
-
مسئله این نیست که قصاص تا چه حد اخلاقی است؛ که هم اخلاقی است هم نیست. ولی اعدامهای دسته جمعیِ اینچنین بدون شک واجد بدویتِ آیین قربانی است؛ یک فرافکنی بدوی که اعضای جامعه بر سر آن به توافق می رسند. از نظر رنه ژیرار انسان شناس فرانسوی، فرمولی که به بهترین نحو بیانگر ساختار آیین های گروهی انسان است، «وحدت منهای یک» است. ژیرار معتقد بود «با هر بار تحریک میل انسان، تکانه ای که او را به سوی خشونت مرگبار سوق می دهد جانی دوباره می گیرد.کابوس فاجعه آفرین جنگی همگانی فقط با انتخاب سپر بلایی که که تمامی نیروی بغض و نفرت جمعی بر سرش تخلیه شود قابل پرهیز است. گروه با کشتن این سپر بلا نیروی پرخاشگری اش را تخلیه کرده و بار دیگر به پیوند و وحدت خویش تحکیم می بخشد.» از این رو آیین قربانی به الگویی بدل می شود برای بُعدی کاملا مذهبی و به تصورِ کنشِ اصلی والایش می انجامد.
-
به نظر می رسد جامعه ما به طرز غافلگیر کننده ای هنوز مابین تمدن و بدویتی آیینی دست و پا می زند.
برچسبها:
خشونت,
Iranianism
+ نوشته شده در
7 Mar 2011ساعت 10:43  توسط نوستالژیک
- ژاپنیها همیشه آن عینکیهای مودب و دندان خرگوشی که این روزها می شناسیم نبودند. تا همین اواخر وقتی چیزی خاطرشان را میآزرد -مثلاً دعوایی مربوط به تمامیت ارضی- به یکباره سیصدهزار نفر را سر میبریدند و به دهها هزار زن تجاوز میکردند. جان دیویی فیلسوف-روانشناس پراگماتیست آمریکایی که در اوائل قرن بیستم روی تئوری تعلیم و تربیتی خود مبنی بر اصلاح دموکرتیک جامعه از طریق مدارس پژوهش میکرد در سالهای میان جنگ اول و دوم چند سلسله سخنرانی در دانشگاه توکیو انجام داد. ذکر شده است که بعد از چند درسگفتار مخاطبین او از هزار نفر به سی نفر کاهش یافته بود. دیویی بعداً با تعجب مینویسد که علیرغم مدرنیزاسیون صنعتی، ذهن ژاپنی هیچ رابطهای با مدرنیته ندارد و چنین مثال میزند که «اگر مدرسهای آتش میگرفت بسیاری ترجیح میدادند به خاطر اینکه نگذارند تصویر امپراطور طعمه آتش شود خودشان در آتش بسوزند و یا بگذارند بچهها در آتش بسوزند. چنین جانفشانی به تجلیل در دربار میانجامید و نه بازخواست در دادگاه.» در این حین همسر دیویی نیز که فعال حقوق زنان و کودکان بود سخنرانیهایی در باب لزوم اعطای حق رای به زنان ترتیب داد که آن نیز مورد توجه قرار نگرفت.
- با اینحال ژاپنیها نه در لحظه انفجار «پسر چاق» و «پسر کوچک» که خورشیدهای جدیدی بودند برای تمدن خورشید، بلکه از آن لحظهای دستها را به علامت تسلیم بالا بردند که ژنرال مک آرتور فاتح، امپراطور هیروهیتو را به ستاد فرماندهی متفقین در توکیو احضار کرد و دست به کمر و لاابالیگرانه کنار او عکس یادگاری انداخت و از قانون اساسی جدید سخن گفت. لحظهی عینکی شدن ساموراییها، آنجا بود که حق حاکمیت «پسر خورشید» سلب و تخت سلطنتِ سیاستزدایی شدهاش از آسمان به زمین آمد. شوربختانه اصلاحات لیبرالی و پیشروی مک آرتور در قانون اساسی مِیجی، مثال نقضی شد بر ناممکن بودن تزریق دموکراسی و مدرنیته سیاسی از راه جنگ: حتی محافظهکارترین ترین ملتها را نیز با زور میتوان دموکراتیزه کرد.
- میگویند که هیچ شرابی سُکرآورتر از شراب مُمکنیت نیست، و خاطره مک آرتور، تا همیشه نطفه یک امکان ترسناک در بطن جنگ است.
- تصویر: کشتار نانکینگ توسط ژاپنیها 1937. سربازان امپراطوری پس از تجاوز و قتل زنان چینی، یک ساقه نیشکر یا بطری آبجو را به یادگاری در واژن قربانیهایشان به جا میگذاشتند.

برچسبها:
خشونت,
سیاست
+ نوشته شده در
20 Feb 2008ساعت 18:54  توسط نوستالژیک
-
خشونت همواره از خشم سرچشمه می گیرد و آنطور که آرنت نشان می دهد در یک وضعیت خشمناک، آن چه عاری شدن از کیفیات انسانی را به تصویر می کشد نه واکنشی خشن، که فقدان آن است. پس عقلانی است که در برابر خشونت، خشن بود، ولی باز نه آن چنان که دوبوآر نقل میکند:«سارتر در کوبا متوجه حقیقت حرف فانون شد که ستم دیده فقط از طریق خشونت می تواند انسانیت خویش را بازیابد.» هر اشاره ای به وجهِ آفرینشگر خشونت علیه یک «دیگری»، تلاشی ست ناموفق برای تبدیل یک سلبیت به یک ایجاب؛ منشِ خاورمیانه ای خشونت، بمبگذاری انتحاری، گروگانگیری، فلسطینیگری. خشونت علیه دیگری، هر قدر هم که خودآگاه باشد، در نهایت سائقی غریزی ست.
-
جریان غالب خشونتِ خاور دوری، که «خود» را همزمان به سوژه و ابژه ی عمل خشونت آمیز بدل میکند، دقیقا از آن رو که نمایانگر وجهِ ایجابی خشونت است، وجهی خودآگاه که غریزه را پس می زند، خود-آفرینندگی را نیز یدک می کشد. بارزترین نمونه آن، خودسوزی بودیستی است.
-
روزی که کوانگ دوگ، آن راهب ویتنامی در چهارراهی وسط سایگون و در حلقه همقطارانِ آرامَش، به آتش کشیده شد، آن چه یکی دو خبرنگار غربی را شگفت زده کرد سکوتِ مطلق حاضرین بود. مالکوم براون عکاس می گوید خود کوآنگ دوگ تا لحظه ای که تبدیل به کربن خالص شد کوچکترین تکانی نخورد، میمیک صورتش تغییری نکرد، حتی آهی نکشید. چند خیابان آن طرفتر، چند راهبِ ساکت نیز زیر چرخهای یک ماشین آتش نشانی خوابیده بودند تا از کارش بیندازند. این حجم از خشونت در آن روز، پلیس ها را زمینگیر کرد. آنها برای اولین بار تصویر خشونت خود را در آینه جماعتی می دیدند که با دستهای خالی به دور کربن خالصی حلقه زده و زیر لب دعا می خواندند. عکاس می گوید پلیس ها وقتی نتوانستند از حلقه راهبان بگذرند، به زانو افتاده و گریستند.
-
به قول آرنت، همه چیز بسته به قدرتی ست که پشت خشونت قرار می گیرد، نه خود فعلِ خشونت. قدرت پلیس ها، قدرت فلسطینیها و قدرت راهب ها. چه کسی می داند کدامیک قدرتمندترند؟
-
برچسبها:
خشونت,
آرنت
+ نوشته شده در
23 Nov 2007ساعت 14:13  توسط نوستالژیک
|