• «ژولای عزیز، با این کلمات [که مینویسم] دست به یک تعمید دوجانبه زده‌ام [دو چیز را افتتاح کردم]: یک خودنویسِ نو و همین ورق کاغذها، که اشتباه نکنم تنها وقتی برای تو می‌نویسم نوشت افزار من‌اند - جز مورد تو، اینها ارزشمندترین کاغذ برای دستنویسهایم هستند و همیشه با اغواگری بهترین ایده‌ها را از من می‌گیرند.»
  • به ژولا رات، پاریس آوریل 1926
  • «گِرتِ عزیز، این بار پاسخم تا حدی طول کشید،اما از روزی که اولین نامه‌ت به دستم رسید تا حالا خیلی چیزها اتفاق افتادند. اول از همه دوباره جابجا شدم- آدرس جدیدم را انتهای نامه خواهم گذاشت- چندتایی گرفتاری خاص هم بود، ولو از آن همیشگی‌ها، و نیز طغیان چیزهایی که احاطه‌م کرده‌اند و به چنین وضعی دامن میزنند: ابتدا از آنجا که در طبقه هفتم ساکنم آسانسور دست از کار کشید، متعاقبا با کوچ دسته‌جمعی چندتایی از چیزهایم مواجه شدم که برایم مهم بودند، و با غیب شدن خودنویس عالی‌ام که جایگزین‌ناپذیر می‌پنداشتم ماجرا به اوج خود رسید. همه اینها به نحوی غیرقابل کتمان آزارم میداد.»
  • به مارگرت استفین، پاریس اکتبر 1935 
  • «...این فوریه در انستیتو مطالعات آلمانی خطابه‌ای خواهم داشت درباره «قرابتهای سببی». نمی‌دانم با لحاظ جمیعِ این شرایط تا کجا توان مقاومت خواهم داشت، در حالیکه داشته‌هایم حداکثر کفاف نیازهای اولیه زندگی آن هم صرفا دو هفته در ماه را می‌دهد. ناچیزترین خریدها فقط با وقوع یک معجزه امکانپذیرند. در عوض، چند روز پیش خودنویسم را، که هدیه، بلکه میراثی گرانقیمت بود گم کردم. و این [هر چه بود] هیچ معجزه نبود، که طبیعی‌ترین نتیجه‌ی بدخلقی عمیق و حتی بیشتر، تایید این اصل بود که «آن که هیچ ندارد، همان را هم که دارد از دست می‌دهد.»
  • به گرهارد شولم، پاریس آخر اکتبر 1935
  • -
  • *همگی از میان نامه‌های والتر بنیامین. گاهی آدم آنچنان در کرانه‌های عواطف دست و پا می‎زند که کوچکترین تکانه‌ای از بیرون، تعادلش را به کل برهم میزند. شبیه وزن پشه‌ای ‌که زانوان وزنه‌بردار سنگین وزنی را خم کند.
  • برگردان: نوستالژیک

برچسب‌ها: بنیامین
+ نوشته شده در  11 Oct 2013ساعت 12:34  توسط نوستالژیک  | 

  • «دسیسه، به مثابه همدستیِ متن‌ها برای شکستنِ بُت‌واره‌های ذهن»
  •  
  • شهریاران پرسپکتیوِ نگاهی متفاوت از مردم دارند. چشم اندازِ شهریار منفرد و منحصر به خود و مبتنی بر قضاوت و کیفیتِ مشاورانش است. مردم نیز، به عنوانِ افرادی منقسم و جدا از یکدیگر، چنین حالتی دارند اما هنگامی که به آنها اجازه دسترسی به یک آگاهی همگانی داده شود [مثلا وقتی امکان دسترسی به یکدیگر را می‌یابند، هنگامی که قادر به تشکیل جمعی تعاملی و بالفعل باشند] درکی بس‌گونه‌تر و بنابراین عینی‌تر از مسائل خواهند داشت تا آن حد که کمتر از شهریار تحت تاثیر عقاید مغلوط و فساد ِ[ناشی از آن] قرار می‌گیرند. هرچند مردم نیز ممکن است اغفال شوند، با اینحال آگاهیِ بس‌گونه‌، کارآمدترین دفاع در برابر قضاوتِ نادرست است. می‌توان گفت مردم، مجتمعا همه چیز را در‌باره کسانی که با آنها زندگی می‌کنند می‌دانند در حالیکه شهریار تنها آن چیزی را می‌داند که خود تجربه کرده یا به او گفته شود که صحت دارد. ماکیاولی به طریق مشابهی می‌گوید که مردم نه تنها بهتر آگاه می‌شوند بلکه بهتر از شهریار نیز قضاوت می‌کنند که این نیز برخاسته از چشم‌انداز و موقعیتِ یگانه‌ی آنهاست.
    در سایه‌ی این برداشت ماکیاولی از پرسپکتیوهای متفاوت بین شهریار و مردم [تفاوتی که در تقدیمنامه‌ش به مدیچی و از رهگذر تمایز قائل شدن بین چشم‌انداز رفیعِ شهریار و چشم انداز فروافتاده‌ی خودش روایت می‌شود] باید گفت که هر واقعیت، گفته یا عقیده‌ای را میتوان با دو معرفتِ کاملا مجزا فهمید: معرفتِ شخصیِ شهریار و معرفتِ همگانیِ مردم. متعاقبا، هرآنچه که در معرض عموم گفته یا انجام شود، دستِ‌کم به طور بالقوه، چیزی را به مردم می‌گوید که به شهریار به همان طریق نمی‌گوید. اینجا ماکیاولی از اصطلاحِ رتوریکالِ آدیانوئتا [تحت اللفظی: آیرونی، آنچه صریح نیست] استفاده می‌کند که در آن واژه‌ها یا عباراتی در دو معنای مجزا درک می‌شوند. در حالیکه در رتوریکِ کلاسیک، این برداشت کلی وجود دارد که استفاده از آدیانوئتا به نخبگانِ حاضر در حوزه آگاهی [آنها که در باغند؟!] اجازه می‌دهد تا نسبت به مستمعینِ عام ادراک بهتری از معنای رمزی/کنایی آن واژه داشته باشند، برای ماکیاولی به یقین، این اصطلاح بستری در همراهی با جمهورِ مردم دارد. اینجا، «حضور در حوزه آگاهی» [همان در باغ بودن] جایگاهی‌ست که برای شهروندان عادی رزرو شده، و آنکه از این آگاهی مستثناست نخبه‌ترین فیگورها، یعنی خود شهریار است! برای ملاحظه‌ی نحوه‌ی عملکرد آدیانوئتا و اینکه چگونه ارزشِ همگانی بودن برای ماکیاولی به طریقی دسیسه‌آمیز به کار می‌رود بهتر است نگاهی بیندازیم به یکی از نمایشنامه‌های شناخته شده‌ترِ او، ماندراگولا (مهرگیاه). در نگاه اول روایتِ او درونمایه‌ای کمیک و جنسی دارد ولی در پرولوگ نمایشنامه ماکیاولی هشدار می‌دهد از آن چندان سطحی عبور نکنیم. اگر بخواهیم این توصیه را واقعا به کار بندیم، خواهیم دید از برخی جهات این نمایشنامه بازتاب دهنده آن استراتژی‌ست که ماکیاولی با زیرکی در متونِ سیاسی‌ش نیز به کار می‌برد.
  • در ماندراگولا [در فارسی مهرگیاه، و جالب اینکه نام دیگر آن مردم‌گیاه است] با مجموعه‌ای از شخصیت‌ها و رویدادها مواجهیم که دست به دستِ هم داده تا زنِ جوانِ شوهرداری را بفریبند [دسیسه‌چین‌ها، شارعینِ نان‌به‌نرخِ‌روزخور ، ابلهان...]  چهره‌نمای ماکیاولی در نمایش لیگِریو نام دارد، دسیسه‌گری پشت پرده که برای کمک به مرد جوانی به نام کالیماکو در اغوای زنی به نامِ لوکرتیا [در ایتالیایی لوکرزیا] تدبیر می‌کند. لوکرتیا همسر زیبایِ پیرمرد ثروتمند و ابلهی به نام نیکیاست [که گاهی و نه همیشه در جایگاه شهریار قرار می‌گیرد.] خود لوکرتیا را میتوان در جایگاهِ شهرِ فلورانس دید برای مردم، که می‌بایست با مردِ شایسته‌تر و جوانتری نرد عشق ببازد. در آغاز پلات، لیگریو کالیماکو را قانع می‌سازد تا در شمایل طبیب و در ظاهر به منظور درمانِ ناباروری لوکرتیا، خود را به نیکیا بنمایاند [در واقع روشن است که عامل ناباروری، خود نیکیاست نه لوکرتیا] و برای باروری او، مصرف مهرگیاه را تجویز کند. طبیب همچنین هشدار می‌دهد که مهرگیاه همسر او را قادر به بارداری خواهد کرد ولی در عین حال سمّیتِ آن موجب مرگِ اولین مردی خواهد شد که با لوکرتیا بخوابد. در مرحله بعد، کالیماکو مجددا تغییر ظاهر داده و در هیبت فقیری[مُحلّلی شاید!] درمی‌آید که نیکیا در نظر گرفته تا با همسرش بخوابد و سمیت مهرگیاه را با مرگ خود دفع نماید. نیکیا که مشتاقِ پدر شدن است، با دستهای خود کالیماکو را عریان کرده و در بارگاه همسرش می‌خواباند. پس از اجرای موفقیت آمیز نقشه [که به سختی نتوان نام تجاوز به آن داد] کالیماکو هویتِ واقعی و عشقِ خود به لوکرتیا را اظهار کرده و به طرز پیش‌بینی ناشده‌ای، او که زن پاکدامنی نیز بود، می‌پذیرد در خفا معشوقه‌ی کالیماکو بماند. در پلات نهاییِ نمایشنامه، هنگامی که نیکیا [که در حقیقت تبدیل به پااندازی مغبون شده] و هنوز فکر می‌کند کالیماکو طبیب است همراه با لوکرتیا، کالیماکو را می‌بیند که نزدیک می‌شود. اینجا شاهد پاره دیالوگی به این مضمون هستیم:
  • نیکیا: دکتر، اجاره دهید همسرم را به شما معرفی[Present] نمایم.کالیماکو: با کمالِ میل[Pleasure].
    نیکیا: لوکرتیا! این همان مردیست که موجب خواهد شد کسی را داشته باشیم که در زمان پیری دستمان را بگیرد.لوکرتیا: بسی از دیدار او خوشحالم؛ میل دارم نزدیکترین دوستمان شود.
    نیکیا: خدا خیرت دهد. میخواهم ایشان و لیگوریو را امشب به صرف شام دعوت کنم.لوکرتیا: بله، حتما.
    نیکیا: و می‌خواهم کلید اتاق طبقه پایین را به ایشان بدهم تا هر وقت راحت بودند به آنجا بیایند چرا که در خانه زن ندارند و مثل جانوران زندگی می‌کنند.کالیماکو: قبول می‌کنم، هر وقت لازم بود استفاده خواهم کرد.
  • این پاره‌دیالوگ به خوبی کارکرد استراتژیکِ آدیانوئتا را نشان می‌دهد. نظاره‌گران البته به تمام این گفتگو خواهند خندید، از آن‌رو که به اطلاعاتی دسترسی دارند که نیکیا را به آن راهی نیست.[مثلا معنای دومِ این عبارت با یک تعبیر جنسی «کسی که در پیری دستمان را بگیرد»] آنها می‌دانند، همانطور که نیکیا نمی‌داند، تمام داستان مهرگیاه جعلی‌ست؛ دسیسه‌ای که به هدفِ فریب او طراحی شده است. علیرغم اینکه اغلب ماکیاولی را در حمایتش از دروغگویی بدنام کرده‌اند، اینجا نه کالیماکو و نه لوکرتیا دروغ نمی‌گویند؛ تنها فردی که فریب میخورد خود نیکیاست و آن نیز ناشی از آگاهیِ محدود [و البته خودمحور] اوست. در واقع با حضور آدیانوئتا، دروغی در کار نیست. بنابراین وقتی نیکیا میگوید «بگذارید شما را به همسرم معرفی کنم» و کالیماکو جواب میدهد «با کمال میل» او به وضوح میتواند اشاره‌ای داشته باشد بر «میلِ» شهوانیِ خود و لذتی که از او برده است، و باز هنگامی که لوکرتیا اشاره میکند دوست دارد کالیماکو نزدیکترین دوستش باشد، درک خود از واقعیت را بیان می‌کند. این خود نیکیاست که منظور او را از این گفته نمی‌فهمد. نظاره‌گران خواهند خندید چرا که تمام اینها در بستری از دسیسه و خوشیِ ناشی از آشکارگیِ دست انداختنِ نیکیا توسط کالیماکو و لوکرتیا اتفاق میفتد.
    علاوه بر شخصیتهای فوق، همانطور که شرح داده شد، ما با حاضرینی واقعی طرفیم [از جهاتی با یک مردم] که ناظر نمایشنامه‌اند و به آن واکنش نشان می‌دهند. همانطور که شهریارِ ماکیاولی زاویه‌ی دید محدودی دارد، نیکیا نیز تنها در انحصار پرسپکتیو خودش گرفتار است. گذشته از این، او سوژه‌ی بی‌شمار مشاور بد است [یک طبیب تقلبی، کشیشی رشوه‌گیر، و خود لیگریو]. تماشاگران در سوی دیگر، به طور کامل هم نظرگاهِ محدود نیکیا و هم نظرگاهِ وسیع و همگانیِ خود را دریافت میکنند. این کمک می‌کند تا نکته‌ی مدّّنظر ماکیاولی درباره نامتقارن بودنِ چشم‌انداز شهریار در نسبتش با مردم را بهتر توضیح داد. مردم، در هر حرکتی از نمایشنامه می توانند وارد بازی شوند-- بدیلی از روش همگانی کردنِ [امر سیاسی] توسط رومیانِ باستان.
  • * این متن، تلخیص و برگردانی‌ست آزاد از:
    ,James Martel,Textual Conspiracies: Walter Benjamin, Idolatry, and Political Theory
    part I: Machiavelli’s Conspiracy of Open Secrets,University of Michigan Press, 2011
  • پ.ن: در همین نمایشنامه، لوکرتیا را می‌توان معادل الهه فورتونا [اقبال] نیز دانست. سرنوشت او در تن دادنش به کالیماکو، بلافاصله ما را به یاد یکی از معروفترین جملاتِ ماکیاولی خواهد انداخت:«...اقبال یک زن است، و اگر کسی می‌خواهد او را به انقیادِ خود درآورد لازم است که او را بزند. و می‌بینیم که او بیشتر خود را در اختیار آنهایی قرار می‌دهد که بی‌پروا هستند تا آنها که به سردی رفتار می‌کنند.»
  • ماندراگولا؛ ماکیاولی

برچسب‌ها: ماکیاولی, سیاست, بنیامین, Being Liberal
+ نوشته شده در  17 May 2013ساعت 16:25  توسط نوستالژیک  |