- 
یادم آمد آن سکانس بامزه را در نوول آن نویسنده روس [بله سکانس، کتاب به مثابه موجودی خواندیدنی] که شوخوفِ لاغر، در سرمای استخوانسوز بامداد اردوگاهِ کار، با تنی تبدار و بیرونی کوفته و درونی خالی در صف ایستاده کنار سزار، که معلوم نمیکرد کولی است یا یونانی یا یک کوفتی در همین مایهها ولی همیشه توتونهای نابی داشت، منتظر تا نگهبان آمارگیری سرشماریشان کند. سزار توی افکار خودش غرق است و به سیگاری دستنایافتنی پُک میزند. تمام اجزای بدن شوخوف میرود که در تمنای یک پک به آن سیگار از هم بپاشد، ولی نمیخواهد پیش سزار هم گردن کج کرده باشد و امیدوار میماند آن حلقه سرخ هیچگاه به ته نرسد. تظاهر میکند به بیاعتنایی و همزمان حاضر است آزادیش از اردوگاه را همانجا تنها با یک پُک تاخت بزند. همه اینها قبل از آن است که فتیوکوف لاشخور با دهان باز و صورتِ درهم فشردهاش زل بزند به چشمهای سزار که "فقط، فقط یه پک!" سزار که متنفر بود کسی افکارش را با گداییِ توتون پاره کند، بلافاصله رو میکند به شوخوف، که مثلا حواسش نیست، و باقیمانده سیگار را به او میدهد. همان شوخوفی که چند لحظه قبلتر میخواست تمام زندگیش را با یک پک معامله کند. اینها را یادم میامد و سوز غضروفکش آن سحرِ صبحنشدنی را، که ساعتها به خط مانده بودیم تا از اعماق چاهکِ چشمهامان، مشایعت کنیم کسی آمده از مرکز را که سان میدید. ما تندیسهای منجمدی بودیم به زیر تکقار سرخوشِ کلاغهایی که بالای سرمان قیقاج میزدند و دیوارها و سیمخاردارها به چپشان هم نبود. هیچوقت در عمرم بیشتر از آن لحظه نخواسته بودم یک کلاغ باشم. شاید بعدها هم نخواستم. اما ذهنم تقلا میکرد: کلاغ شدن در آن لحظه را، پریدن را، با چه چیز عوض میکنی؟ و جوابش لااقل برای یک بدنِ برزخی قانع کننده بود: سه ماه آخر عمرم. ولی ماجرای شوخوف هم یادم بود. بی هیچ حرکت محسوسی، زیرچشمی نفر کناری را پاییدم و زمزمه کردم رفیق، چقدر میارزید الآن اینجا نبودیم؟ انگار خرخری کرده باشد، کمی در جایش تکان خورد. هراسان سربرگرداندم...[در یک روایت نه خیلی سوررئال، راوی با چشمهای خودش دید که سراسر صف مملو شده بود از موجودات پردار سیاهرنگی که به چیزی توک میزدند. در روایتی دیگر، جز یکنفر که چند روز بعدش از ذاتالریه مُرد، هیچ اتفاقِ قابلِ ذکری برای نگهبانها یا زندانیها نیفتاد.]
 
- 
بیراهه است اگر بخواهیم در مخالفت یا موافقت با دخالت احتمالیِ غرب در ماجرای سوریه، از موضع یک سوژه متعالیِ اخلاقی دست به قضاوت بزنیم، که برعکس، قضیه کاملا هم غیراخلاقیست؛ غیراخلاقی و نه ضداخلاقی۱، به این معنا که اینجا بستر قضاوت اصلا نسبتی با مطلقی از جنس ملزومات اخلاق ندارد بلکه در راستای مصلحتی مشروط یا به بیان کانت «قواعد کاردانی:rules of skill» است. از قواعد کاردانی میتوان استنتاج کرد برای پایان دادن به یک جنگ باید طرفی را که منطقا عامل ادامه آن است مغلوب کرد؛ فرقی هم نمیکند انگیزه این عمل، محاسبهگریهای عقلی [سرمایهدارانه، هژمونیکی، ژئوپلتیکی] باشد یا ارزشهای انسانی [حقوق بشر]. اینکه کسانی بر این باورند دخالت خارجی نیز جنگ را پایان نداده بلکه وخیمتر خواهد کرد، و یا شک دارند مابین طرفین جنگ [اسد یا مردم ناهمگون روبروی او] چه کسی باید پیروز نهایی باشد بحث دیگریست که هر پاسخی به آن باز از جنس قواعد کاردانی و مصلحت است و نه اخلاق. سوالی که البته پاسخش را خود سوریها۲، فارغ از نظر ما در وبلاگهایمان، مدتها پیش دادهاند.
 - 
۱: صِرف اینکه خواستار یک تهاجم خارجی برای پایان یافتنِ این جنگ باشیم به معنای داشتن موضعِ اخلاقی نیست اما ابتنا به قواعد کاردانی هم به معنای ضداخلاقی بودن رویکرد ما نیست. چرا؟ اخلاق فلسفه خودش را دارد. از میان دهها نحلهای که سعی کردند برای اخلاق نظامی بتراشند، در مورد سوریه دوتایش میتواند بهتر مبنا قرار گیرد: نتیجهگرایی و تکلیفنگری.
 - 
اول.در نتیجهگرایی به شرطی که تهاجم غرب باعث پایان کشتار شود دفاع از آن را میتوان اخلاقی دانست. نکته اصلی اینجاست: «به شرطی که...». ما به هیچ وجه مطمئن نیستیم که این اتفاق میفتد. مطمئن نیستیم که وضع بلافاصله با فعل و انفعلات جدیدی تبدیل به فاجعه نشود. ولی در عین حال هم نباید نسبت به آن بیطرف باشیم چون «عقل» میگوید باید به کشتار پایان داد. پس به لحاظ فایدهگرایانه نمیتوانیم دفاعمان از یک دخالت خارجی را اخلاقی بدانیم ولی میتوانیم با تمسک به همان قواعد کاردانی هر قدمی را که به نظر قدمی به سوی پایان جنگ باشد تجویز کنیم.
 - 
دوم.تکلیفنگری، یعنی وظیفه اخلاقی خود بدانیم بدون اینکه نتایجِ محتملِ عملمان خللی در اراده ما ایجاد کند، به یک دستور مطلق عقلی و تعمیم پذیر عمل کنیم. مثلا آن دستور مطلق و عام چنین باشد: باید از کشتن افراد بیگناه جلوگیری کرد. بعد با استفاده از این مطلق اخلاقی با دخالت خارجی در سوریه مخالفت کنیم. تا اینجای کار عمل را میتوان اخلاقی شمرد اما، واضح است که عدم دخالت غرب در سوریه [به نحوی که یا کشتار را پایان دهد یا آن را قدمی به پایان خود نزدیک کند] اتفاقا باعث ادامه روند کشتار میشود به نحوی که در دوسال گذشته ادامه داشت و شاهدش بودیم. پس این دستور دیگر یک مطلق اخلاقیِ «عام» نیست، چون خودش را نقض میکند. ما با مخالفت با کشتار، باعث کشتار شدیم. این مشکل دقیقا درباره موضع موافق دخالت هم صدق میکند.
 - 
اما نکتهای درباره نگاه به مسئله در چارچوب منافع ملی. مشکلی نیست اگر کسی بخواهد به قضیه از منظر یک ایرانی و ملزومات سیاستِ واقع نگاه کند و بر اساس مصحلت ایران نتیجه بگیرد اما نباید پشت اخلاق قائم شود. باید صراحتا بگوید من نسبت به اینکه جنگ در سوریه با حمایت آشکار و پنهان ایران ادامه یابد، چون به منفعتِ منِ ایرانیست لااقل اگر دفاع نمیکنم ولی اعتراضی هم ندارم. این حواله دادن به راه دیپلماتیک که در شرایط حاضر به وضوح "غیرممکن" است در واقع ترجمانِ دیگر همین موضع خنثاست. اما مشکل بزرگتری هم وجود دارد و آن این است که خیلیها معتقدند حتی در اینصورت هم دفاع از اسد ربطی به منافع ایران ندارد، بلکه منفعت ایران در رها کردن او و دست یافتن به نوعی سازش با غرب است.
 - 
۲: پلاکارد در کفرنبیل: رهبران ناتو! اگر لیبیاییها توانستند با پول نفتشان هزینه دخالت شما را بپردازند، ما حاضریم خانههای خود را بفروشیم.
 - 

 
برچسبها: جنگ
- 
مضمون تمام متن [که تکهای از اسناد سازمان CIA است که اخیرا مجله فارن پالیسی منتشر کرده] درباره قابلیتهای شیمیایی عراق است. گزارشگر سیا مینویسد عراقیها برای کشاندن ایران به پای میز مذاکره در صورت لزوم حتی مناطق مسکونی غیرنظامی را [اگر آن اسم خاصِQom واقعا قم باشد] بمباران خواهند کرد. چرا این جمله به نظر کسی آنقدر مهم آمده که آندرلاینش کند؟ شاید هیچوقت معلوم نشود تا چه حد باید این «بمباران منطقه غیرنظامی» را در متنی که «شیمیایی» مضافّالیهی مکرر است در پیوستگی با کلیت متن دانست. و تا چه حد باید به خود بلرزیم از فاجعهای که راوی خونسرد سیا احتمال وقوعش را میدهد یعنی بمباران شیمیایی یک شهر بزرگ. گزارشهای سیا البته همیشه به این ناواضحی نیست: «اگر ایرانیها موفق شوند بصره را بگیرند جنگ تمام میشود.» واکنش ریگان؟ عکسهای ماهوارهایاش را در اختیار صدام میگذارد تا «دقیقتر» شیمیایی کند. اینجا «سیاست» دیگر جدیتر از محتویات رسالات فلان فیلسوف یونانی و انگلیسی و آلمانی یا پُلیکپیهای ضدامپریالیستیِ روبروی دانشگاه تهران میشود؛ گروگانگیریِ باحالِ چند کارمند یک ساختمان کلنگی، مکفارلین، فاو، پاتک شیمیایی. گزارشگر خونسرد سیا البته قصه نمیبافد، سرنوشت ملتی را میبافد. آنچه در دوسیههای او آمده را در کمتر رسالهای به این صراحت خواهیم یافت: گامهای خود را محتاطانه بردارید، زمین سیاست بدجوری میکُشد.
 - 
*به تاریخ 23 مارچ 1984
 - 

 
برچسبها: سیاست