- جایی هست در «سبکیِ تحملناپذیرِ هستی» که کوندرا آنقدر به دیالوگی ظاهراً کوتاه و سبک جِرم میبخشد که دستِ آخر انگار با یک سیاهچاله بلعنده مواجه شده باشیم: بوروکراتهای شوروی پراگ را قبضه کردهاند و توماژِ حاذق حالا شیشهپاککن است. همکار سابق و نانبهنرخِروزخوارش تصادفاً او را در حال روزمُزدی میبیند و مثلاً میپرسد «اوضاع و احوال توماژ؟» و بلافاصله از سوالی که پرسیده معذب میشود: اگر برداشت طعنه و تحقیر کرده باشد چه؟ توماژ هم که ذهن او را خوانده به خیال خود برای رهانیدنش از شرمساری دفعتاً میپراند که: اصلاً بهتر از این ممکن نیست! و بعد خودش هم معذب میشود مبادا پاسخی به این بیربطی رنگ و بوی یک شوخیِ زننده را گرفته باشد: مگر کوری مردک؟ هر دو درمییابند الفاظ پناهگاه خوبی برای گریز از وضعیت نیستند. فضای چینخورده و زمانِ متمایل به ایستایی مرکز تکلم را به چالش میکشد؛ اظهار تاسف، بنبست و کات. فکر کنیم رفیق توماژ در سالهای دانشکده یکی از آن مارمولکهای عینکی با ریش کمپشت باشد که صدی نود کلاسها را به این هوا میپیچانند تا همزمان با چسدود کردن پشت ساختمان بوفه، شانس خود را برای تور کردن ناشیانه دخترها هم امتحان کنند؛ یکی از آنها که با پمپاژ زیرزمینیِ ارزهای نفرتانگیز برآمده از یک منبع انرژیِ فسیلی، حالا «دانشجوی پی.اچ.دی» دانشگاهی گرانقیمت هم شده باشند و یک خط در میان از مزایای فرعی استادیاری بگویند. فکر کنیم زمانی هر دو با هم مشتری پر و پا قرص اتوبوسهای خفقانآورِ شرکت واحد پراگ و حومه بوده باشند و حالا با پوزخندی متواضعانه شاسیبلند وارداتیاش را لگن متحرک بداند، و به جای آن شیطنتهای ناشیانه پشت بوفه، تور را در آکواریوم اختصاصی خود پهن کند.
- چندان طول نکشید تا توماژ یاد بگیرد در هر بار مواجهه ناگهانی با «اوضاع و احوال؟!» برای گریز از جِرم سنگین وضعیت تنها میبایست نئاندرتالوار به پینگپنگ مستاصل چشمها و نجواها قناعت کند، مثل اصوات نامفهوم براندو در آخرین تانگوی برتولوچی، در توضیح نامش:
- - چه خبر فلانی، احوالات؟
- - عاعا عوعو عـــرعـــر...عرعر.
+ نوشته شده در
20 Jun 2014ساعت 14:28  توسط نوستالژیک
|