-
کافکا اسطوره ی همه جور سردرد است انگار. در اکثر نامه هایش ردی از آن می شود دید؛ از سردرد سوزنی در اکسیپیتال تا سردرد منتشر و گنگ در پیشانی تا سردرد انقباضی نوبه ای در شقیقه ها و انواع دیگر. فقط وقتی از سردرد خلاص می شود که یک شب بعد از ده دقیقه خون بالا آوردن می فهمد سل دارد. به فلیسه می نویسد عزیزم، سردرد دیگر به سراغم نمی آید فقط گاهی سرفه می کنم، گاهی مختصری تب می کنم، گاهی شب ها کمی عرق می کنم، اما به هر حال بهتر از این چند سال آخرم. بعد می میرد. سالها پیش از آن که سه تا از پنج معشوقه اش را در کوره سوزانده باشند.
برچسبها: کافکا, مرگ