-
در اهمیت «ظلمت در نیمروز» آرتور کوستلر همین بس که جرج اوروِل را واداشت نزدیک به یک دهه بعد«1984» را تحت تاثیر آن بنویسد و کارِکتر وینستون اسمیتِ خود را در راستای نیکلای روباشُفِ کوستلر شخصیتپردازی کند. اورول و کوستلر دوست صمیمی محسوب میشدند؛ هر دو در ابتدا عقاید کمونیستی داشته و به عنوان خبرنگار در جنگ داخلی اسپانیا شرکت جستند. اورول در جنگ جراحتی برداشت که تا آخر عمر بهبود نیافت و کوستلر به اسارتِ ارتش فرانکو درآمد [کمااینکه بارهای متمادی دیگری نیز در فرانسهی اشغالشده و حتی در بریتانیا دستگیر و زندانی شد. او در زندان مالاگا هر شب با صدای مسلسلهایی که جمهوریخواهان را اعدام میکردند از خواب میپرید] که این نیز در نوعی خود جراحتی بود. و هر دو در نهایت به جدیترین منتقدانِ زندهی کمونیسم در دههی 40 بدل شدند. کارکتر روباشف، بلشویکی کهنهکار و اینک مغضوب، در عین شباهتی که با بوخارین [محاکمه و اعدام او] دارد، منعکس کننده ذهنیات خود کوستلر نیز هست. اورول در یادداشتی درباره «ظلمت در نیمروز» به این موضوع میپردازد:«هنگامی که روباشف تسلیم شده و [علیه خود] اعتراف میکند، نباید آن را ناشی از شدت شکنجه دانست-چه او بدترین شکنجهها را در اسارت نازیها تحمل کرده و لب به اعتراف نگشوده بود- بلکه بیشتر باید آن را حاصل تهیشدگی درونیِ تمام و کمالِ او به حساب آورد. روباشف در دادگاه، با زبانی تقریبا همانند بوخارین، میگوید:«از خود پرسیدم برای چه تقلا میکنم؟» وقتی هر حقی برای اعتراض به شکنجه، زندانهای مخفی، اتهاماتِ به دروغ سازماندهیشده و قسعلیهذا از دست رفته است؟ او در مییابد که مسبب آنچه اینک اتفاق میفتد، اعمال خود او [در جایگاه یکی از باورمندان به سیستم] است.» و تمام کتاب را باید پاسخی به همین سوال دانست: منشاء تقلا از کجاست؟ پاسخی که اورول در نهایت تا حدی آن را محافظهکارانه و ضدانقلابی میداند:«کوستلر ظاهرا میخواهد بگوید که تنها قدرت نیست که موجب فساد میشود، بلکه شیوهی کسب قدرت نیز [اینجا انقلاب] دخیل است.»
-
روباشف، البته همواره مردد به نظر میرسد؛ حتی وقتی در یکی از تعیین کنندهترین یادداشتهایش مینویسد «ما...میدانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایتها مکافات نمیشوند؛ هر فکر غلطی که دنبال میکنیم، جنایتیست که در حق نسلهای آینده مرتکب میشویم، در نتیجه افکار غلط را باید همانگونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات میکنند: با مرگ»، بلافاصله با خود میاندیشد ممکن است حتی همین حالا نیز حق با او بوده و لازم نباشد دنبال دلیلی بر پشیمانی بگردد. او حتی در تردید خود نیز مردد است. تردیدی که کوستلر به عنوان یک نویسنده و از جایگاه خودآفرینندگی به آن اذعان میکند:«تنها با مرگ است که میتوان تردید را کنار گذاشت. نویسنده وقتی تردیدهایش را از دست بدهد، فروتنیاش را هم از دست خواهد داد. آن وقت مثل ابلهها، همیشه فقط یک کتاب را مینویسد.» روندِ کاری او نیز نشان داد که هوشمندتر از آن بود که در دُور مکررنویسی بیفتد، همچون روباشف که تا لحظهی به حقیقت پیوستنِ کابوس دیرینش، به تردید خود وفادار ماند.
-
-
-
* «ظلمت در نیمروز» اخیرا توسط نشر ماهی و با ترجمهی عالیِ مژده دقیقی منتشر شده است.
-
** نطقِ آیرونیکِ ایوانف، همرزم و همفکر سابق روباشف درباره ماهیتِ جدید اغواگری شیطان، به طرز عجیبی قابل مقایسه با تمثیلی از مثنوی مولاناست که در آن، روزی شیطان معاویه را از خواب عصرگاهی بیدار کرده و تشویق به ادای بهموقعِ نماز جماعت میکند. معاویه به این هدف شک کرده و با بیاعتمادی هر چه تمامتر با او به مباحثه میپردازد لیکن شیطان چنان تبحّری در آوردن استدلالهای منطقی و فلسفی و رد شک معاویه به خرج میدهد که در نهایت معاویه تنها راه نجات را استعانت و زاری به درگاه خدا میبیند.
-
برچسبها: کوستلر, انقلاب