• حشره، صبح که با شکمی قهوه ای و گنبد مانند و تنی سخت مانند زره از خوابِ آشفته‎ای پرید، خیال کرد به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده؛ اندکی که فکر کرد به یاد آورد از بدو شفیره‎گی نیز حشره ای بیش نبوده است که هر شب خواب انسانی منفعل به نام گرگوآر سامسا را می‎دید...اینجا دیگر قوه ی تحلیلش کم آورد، پس در همان حال شروع به خاراندن شکمش کرد.

برچسب‌ها: کافکا
+ نوشته شده در  9 Sep 2012ساعت 15:56  توسط نوستالژیک  |