-
حشره، صبح که با شکمی قهوه ای و گنبد مانند و تنی سخت مانند زره از خوابِ آشفتهای پرید، خیال کرد به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده؛ اندکی که فکر کرد به یاد آورد از بدو شفیرهگی نیز حشره ای بیش نبوده است که هر شب خواب انسانی منفعل به نام گرگوآر سامسا را میدید...اینجا دیگر قوه ی تحلیلش کم آورد، پس در همان حال شروع به خاراندن شکمش کرد.
برچسبها: کافکا