-
«این روزها برای قاتل بودن باید دانشمند بود. نه، من هیچکدام نبودم. آقایان و خانمهای هیئت منصفه، اکثرِ مجرمان جنسی که مشتاق رابطهای فیزیکی و نه لزوما مقاربتی، با اندک شور و رعشه و نالهای خوش با یک دختربچه هستند، بیگانگانی محجوب، بی آزار، منفعل و فاقد کفایت اند که صرفا از اجتماع می خواهند اجازه دهد تا رفتار اصطلاحا نابهنجار و عملا بیضرر خود، امور
خصوصیِ ناچیز، مرطوب و شهوانی مرتبط با انحراف جنسیشان را بدون سرکوب جامعه و پلیس پیگیری کنند. ما شیاطین جنسی نیستیم! ما همچون سربازانِ کاربلد تجاوز نمی کنیم. ما جنتلمن های غمگین و مهربان و میشچشمی هستیم که به اندازه کافی برای کنترل میل خود در حضور بالغین خوددارند،اما حاضرند سالیانِ سال از عمر خود را منتظر بمانند تا فرصتی برای لمس حوربچه ای به دست آورند. موکدا" می گویم، ما نه آن قاتلانیم. شاعران هرگز قتل نمی کنند.» -
***
-
ناباکوف هیچگاه دشمنی خود با فروید، روانکاوی و تعبیر رویا را پنهان نکرد. در مصاحبه ای، «آن خودرایِ اطریشی با چتر نخ نما» را بزرگترین طنزنویس زمان خواند؛ نیز «گرگ تنهایی که میخواهد تمام دنیا را با اسطوره پردازی تعبیر کند.» در لولیتا نیز چند جمله از زبان هامبرت وجود دارد که فروید را دست میندازد و پارودی ای از تعبیر رویا خلق میکند. با اینحال به نظر می رسد حتی شروع روایت ناباکوف بیش از هر چیزی فرویدی باشد: میل هامبرت به لولیتا ریشه در اِسکارِ به جامانده در ناخودآگاه او پس از مرگ عشق کودکیش، آنابل دارد، هر چند راوی مایل به پیگیریِ این مسیر نیست. واضحترین مکانیسمی که هامبرت بعد از هر تلاش برای همآغوشی با لولیتا و در مواجهه با خودِ معذبش به کار می برد مکانیسم دفاعیِ انکار است؛ والایشی البته در کار نیست. سراسر روایت مملو از انواع انکارها و ردیه هاست. هامبرت حتی هنگامی که روبروی شارلوت [مادر لولیتا] نشسته و در خیالش به کشتن او فکر میکند، [حین نگارش این سطور در زندان، او می داند که پیش از این کلیر کوئیلتی، رباینده ی لولیتا را کشته است.] با یک برون فکنی به سوی تمدن سرکوبگر، به خود اطمینان می دهد شاعران قاتل نمیشوند. در اواخر روایتِ هامبرت، یک مکانیسم دفاعی دیگر را می بینیم: خنثاسازی از رهگذرِ اعتراف، جایی که برای اولین بار با اعتراف به شیدایی بودن، خود را بابت ضربت شهوتناک و ناپاکی که با آن لولیتا را از کودکیش محروم کرد، سرزنش می کند.(؟) و اینها تنها چند نمونه ی گذراست.
-
باری، قصدم پرداختن به رابطه ی شبحوار فروید با نویسندگان همزمانش بود. نقل است ویرجینیا ولف [که در دهه 20 یک فرویدی بود] چند ماه پیش از مرگ او همراه با همسرش برای صرف عصرانه ای به دیدار فروید می رود. در آن ملاقات، پیرمرد اطریشی به او شاخه ای گل نرگس [Narcissus] هدیه می دهد. دو سال بعد ولف خود را در رودخانه ای غرق می کند؛ همانند روایت پارتنیوسیِ مرگِ نارسیسوس.
برچسبها: فروید