-
اکثر فیلمهایی که این روزها درباره تروریستها ساخته میشوند زاویه دیدشان را از سرخط اخبار خبرگزاریها به عاریت میگیرند اما عقده بادرماینهوف به کارگردانی اولی ادل از گذشته به امروز نقب میزند و نه از خود امروز به امروز. به لحاظ نمایش سیاست بازیها، هیجان و بازسازی یک دوران تاریخی شاید یکی از بهترینها در نوع خود باشد و میتوان همردیف فیلمهای تحسین شده کوستا گاوراس Z و State of siege به حسابش آورد. فیلم کالبدشکافی جامعی است از یک گروه پایبند به مبارزه مسلحانه چپگرا در آلمان غربی که خودش را انجمن ارتش سرخ مینامید و در ۱۹۷۰ دست به سلسله بمبگذاریهایی در دفاتر روزنامه،کلانتری ها و قرارگاههای نظامی ارتش آمریکا میزد و تا ۱۹۹۸ که سرشاخه های آن یا در درگیری کشته شدند و یا در زندانها مردند مورد حمایت بخشی از چپها قرار داشت. نطفه اولیه انجمن در زمان جنگ ویتنام و ترورهای سیاسی در آمریکا شمل گرفت اما عصبیت آنها پا از مرزها فراتر گذاشت. در یک برهه آنها به اردن میروند تا با شرکای فلسطینیشان به تبادل فکر بپردازند و در جایی دیگر وقتی شاه ایران و همسرش برای دیداری رسمی وارد برلین غربی میشوند با تظاهرات اعضای انجمن مواجه میگردند که سرکوب آن توسط پلیس یک کشته به جای گذاشت. خشونتی که پلیس به کار میگیرد این پایه فکری انجمن را تقویت میکند که زندگی کردن در یک کشور پلیسی فرقی با زندگی در سرزمینهای تحت سیطره گارد ویژه آلمان نازی ندارد. در میان تمام خونریزی ها و چنگ و دندان نشان دادنها، این گروه چریکی عمدتا برآمده از طبقه متوسط، نت گزنده ای را به صدا در میاورد: علیرغم تمام هرج و مرج طلبیشان، فرزندان دوران نازیها خودشان را مبارزانی میبینند که برای رهایی از یک رایش سوم دیگر تلاش میکنند. آندریاس بادر واقعا از کنترل خارج میشود. مانند همه ایدئولوگها او بیشتر به فکر قدرت است تا ایدئولوژی. علیرغم اعتقاد سطحی او به آزادی سیاسی و حقوق زنها، زنان گروه را ابرار دستی بیشتر نمیبیند و وحدتگرایی مذهبیش خاورمیانهایها را که او علی بابا مینامدشان در بر نمیگیرد. بادر معتقد است داشتن رابطه جنسی و شلیک گلوله هر دو یک چیزند. شریک او اولریکه ماینهوف ستوننویسی است که در قدرتمندترین سکانس فیلم تصمیم سرنوشتسازی برای پیوستن به گروه میگیرد. او پنجره بازی را میبیند که اگر از آن بپرد زندگیش برای همیشه تغییر خواهد کرد و وقتی میپرد تنها اتفاقی که میفتد به صدا درامدن یک ناقوس مرگ است. اولریکه نمونهایست از کسانی که به پای سمپاتی های متعصبانه سیاسی خود همه چیز را حتی خانواده را قربانی میکنند. او وقتی برای انجام ماموریت دخترهایش را پشت سر میگذارد بسیار درهم ریخته و پریشان به نظر میرسد. در تمام طول فیلم با بی عاطفگی تمام عمل میکند و هیچوقت به طور کامل در لحظه نیست. اولریکه در فرایند پیدا کردن خود،خودش را گم میکند. -
فیلم ساختن درباره یاغیها مثل راه رفتن بر روی نخ است. چند حرکت سریع و اغواگریِ فیلم. اما عقده بادرماینهوف از این نخ به سلامت رد میشود و ما را با پرسشی بی جواب تنها میگذارد: چگونه میشود تروریسم را منقرض کرد در حالیکه تروریستها هر روز هزاران دلیل جدید پیدا میکنند؟