-
همه در رنج بودند. هم خانواده ی دکتر ارنست، هم هاچ زنبور عسل، هم اوشین، هم علی کوچولو. پینوکیو ترتیب ِ پخش نداشت: قسمت ِ سوم، قسمت ِ اول، قسمت ِ اول، قسمت ِ اول، قسمت ِ سوم، قسمت ِ هفتم، قسمت ِ دوم، قسمت ِ آخر، قسمت ِ هفتم. پینوکیو اصرار به خر شدن داشت. تکرار ِ حماقت! از عشق خبری نبود. عشق مال ِ بچه گربه س! عشق، مشکلات ِ زناشویی بود. سانسور، خیال بافی می شد و تیغ درونی. وجدان ها معذب بود. بهتر بودیم و آدمی که بهتر است نباید بهتر نباشد. نباید بدتر باشد. کوپن! همه چیز کوپنی بود. لذت هم. به کارهای جدی بپداز! مثل ِ آقای هاشمی کتاب ِ اجتماعی. آقای هاشمی سنگین بود. نمی خندید. با همسرش حرف نمی زد. آقای هاشمی کسل کننده بود ولی کسالت بد نبود. این سرزندگی بود که مشکوک می زد! آقای هاشمی اولیاء الله بود، ما کجا آقای هاشمی کجا! آرمان. آرمان. آرمان. همین جوری به دنیا نیامده بودی که همین جوری بروی. بعضی ها گوساله می آیند و گاو می روند. چه آدم های بدی هستند آن ها! معیارها لحظه لحظه از رساناها پخش می شد. کسی به چیزی شک نمی کرد. تردیدی نبود. دویی وجود نداشت. هر چیزی فقط یک راه داشت. از صدای آژیر واریکسل گرفتیم، اخته شدیم. صدا صدای موشک بود. کجا رو زد؟ تنها صدا بود که ماند... آهای دهه شصتی مدرن! به اندازه ی کوپن ات حرف بزن!
-
*از ماهایا مهرپویان