• آقای جلیقه چی بچه دروازه دولاب و دیپلمات کهنه کار تبعیدی، وقتِ عبورِ اتوبوس زرد از سیم خاردارهای مرز مکزیک از مولانا به نیروانا رسیده بود. اینجا جایی بود که فقط با چند پِزوتا میشد یک بطری لیموناد حالا نه زیاد خنک گرفت،شبها به خانمها گفت نوچه بوئِنا و تا قیامت برای رفقای کوباییِ در تبعید تعریف کرد مثلا قوام، این تخم وطندوست چه طور سر استالین کلاه گذاشت و از این حرفها. همان شب آقای جلیقه چی درِ اتاق مُتِل را قفل کرد، آنتن تلوزیون را کند و روی ویلچرش جلوی صفحه برفکی نشست.تاریخ ساعت جیبیش را هفتاد و دو ساعت عقب برگرداند، چشمهایش را بست و در حالیکه بنان زمزمه میکرد ریق رحمت را سر کشید.

 

+ نوشته شده در  15 May 2009ساعت 10:1  توسط نوستالژیک  |